در قرن نوزدهم که تمام خواستگاری ها برای دوستان و همسایه است، یک زن جوان انگلیسی شانس خود را برای عشق از دست می دهد..

عاشقان جوان، و به زودی ازدواج می کنند، هیرو و کلودیو با هم توطئه می کنند تا شرکای جنگی کلامی و مجردهای تایید شده، بندیک و بئاتریس را نیز برای ازدواج انتخاب کنند.

داستان این فیلم در قرن نوزدهم میلادی و در کشور ایرلند اتفاق می افتد. آلبرت نوبز زنی است که بدلیل شرایط نامناسب موجود برای زنان در آن زمان، وانمود به مرد بودن می کند و در یک هتل بعنوان پیشخدمت مشغول به کار است، تا اینکه او با یک مرد نقاش خوش قیافه آشنا می شود و تصمیم میگیرد از دروغی که یک عمر با آن زندگی کرده، بگریزد.

در سال 1895. «الکساندر» (پیرس)، دانشمند، استاد دانشگاه و مخترعی نیویورکی است که به سفر زمان اعتقاد دارد. مرگ غیر منتظره و ناغافل نامزدش، او را ترغیب می کند ماشین زمانی بسازد که به کمک آن گذشته را تغییر دهد. اما وقتی نمی تواند در گذشته تغییری به وجود آورد، خود را هشتصد هزار سال به آینده پرتاب می کند...

گنگستری به نام بارت، دنی را از کودکی نزد خود نگاه داشته و به او آموخته تا هم چون یک سگ به دشمنانش حمله کند و در صورت لزوم آنها را بکشد. دنی وقتی با پیانیستی نابینا به نام سام آشنا می شود، شروع به شناختن زندگی واقعی می کند. سام به واسطه موسیقی دنی را با لذت هایی آشنا می کند که تا آن زمان نچشیده است. بعد از یک سو قصد به جان بارت، دنی که او را مرده می پندارد، به نزد سام می رود. سام و نادختری نوجوانش به او پناه می دهند اما بارت می خواهد سگش را پس بگیرد و..

چیزی به نخستین اجرای تاریخی سمفونی نهم «بتهوون» (هریس) نمانده ولی ناشر آثار «بتهوون»، «ونتسل شلمر» (ریاخ)، دچار سرطان و مشرف به مرگ است. «شلمر» بیمار که مستأصلانه دنبال یک نسخه بردار می گردد، از دانشجویی به نام «آناهولتس» (کروگر) کمک می گیرد...

زنی بیوه اهل شهر کوچکی در انگلیس پس از خودکشی شوهرش با مشکلات مالی مواجه میشود و به پرورش مواد غیرقانونی روی میاورد.